براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

حس مادرانه بعداز تولد امیر حسین ♥امیر عباس

مادر که میشوی مهربانترمیشوی مادرکه میشوی دل نازکتر میشوی وقتی کودکت برای چیزی گریه میکند و تو اون لحظه میخواهی دنیا نباشدمادرکه میشوی بیخیالتر میشوی بگذار کودکت شلوغ کاریهای خودش رو بکند وخوش باشد خنده هایش را عشق است مادرکه میشوی پیرتر میشوی حتی اگه۲۳سالت باشد وقتی کودکت دوتا از رنگهای بازی فکریشو اتفاقی درست جا میزند وتو فکر میکنی مادر زکریا رازی هستی مادرکه باشی مدام دلت میلرزد که یک موقع کودکت زمین نخورد و با صدای گریه اش نیمه جان میشوی مادرکه میشوی دست پختت بهترمیشود و گاهی غذا نمیخوری دستهاو شانه هایت دردمیگیرد قوی تر میشوی تکیه گاه میشوی وقتی مادر میشوی جدا از همه کارهای دنیا آدم دیگری میشوی شبها تا صبح بیداری ولی روزها خسته نیستی انگ...
22 اسفند 1393

اولین خبر

اولین کسی که فهمید شما بدنیا اومدید بعداز باباجون  خاله جون بود که زنگ زده بود بابا و بابا هم خبر تولد شمارو داد. پسرای گلم بعد از چند روزی رفتیم خونه و آقاجون برای شما قربونی کشت و همه از دیدن شما خوشحال شدن و بغلتون میکردن.... امیرحسین و امیر عباس خوش اومدید...
20 اسفند 1393

تولد

* نمیدونم دلم برا بارداری تنگ میشه یا نه !   وهمینطور برای زایمان!!   اوایل بارداری چقد حس خوبی بود   چ ارتباط قشنگی با نی نی  های تو وجودم پیدا کردم   چ زود حرکتشونو حس کردم و چ لحظه هایی رو باهاتون گذروندم....   خلاصه کلی تو این دوران خوش گذشت....       از اونجایی که قرار بود شما۲۴فروردین ۱۳۹۴بدنیابیایید و حال من ناگهانی بد شد دل درد گرفتم و فشارم رفت بالا   عزیزای من شما زودتر بدنیا اومدید  ۳۵ هفته تون بود که۲۰اسفند۱۳۹۳بدنیا اومدید   امیرحسین جان پسر گلم تو ساعت۱۵:۲۰ بدنیا اومدی  قد۳۵  وزن۲کیلو   امیرعباس جان پسر گلم تو ساعت ...
20 اسفند 1393

لحظه های آخر دوران بارداری

۸ماه گذشت ... ۸ماه با شما زندگی کردن ۸ماه با شما نفس کشیدن ۸ما ه در شما رشد کردن ۸ماه بیداری ۸ماه خوشحالی ۸ماه درهر ثانیه  به معنای تمام لبخند... پنبه ی نرم و نازکم نقش سبز زندگی من اطلسی پراز رنگم  حضورتان در زندگی منو بابایی جاودانه باد دلتان گرم پایتان  قرص لبتان  همیشه خندان نوگلهای من وخدارو هزاران بار شکر که نفسم را ازشما بنا کرد خدای مهربونم نفس و عمرم در پناه تو خدای نازنینم از برکت هدیه ی توودر شادی و آرامش  غرقم  خدای من فرشته های مهربونت پناه گرم همه نی نی های کوچولو باشه الهی  همه ی زنهای عالم طعم خوش این شاه توت خوشمزه ات رو بچشن الهی همه غرق در آرامش  م...
19 اسفند 1393

سیسمونی

پسرای گلم این روزا واس منو بابایی خیلی روزهای خوبیه. من همش تو اینترنت درمورد چیدمان اتاق کودک و وسایل کودک و سیسمونی سرچ میکنم.خیییییلی زیآآآآآاد ذوقشو داریم. تویه روز خوب منو مامان جون و خاله جون و آقاجون رفتیم که سیسمونی بخریم وااای خدا وسایل بچه چقد زیباست... اولین چیزی که خریدیم سفارش کمد و ویترین بود و بعد لباسو بقیه وسایلها امروز۱۳۹۳/۱۰/۱۹مامانجون سیسمونی آورد خونمون منو بابایی کلی مهمون دعوت کردیم و جشن گرفتیم ودر آخر همه وسایلهارو به کمک خاله جون و ۲تا عمه ها و زن عمو چیدیم.... چقد خوش گذشت... وقتی لباس کوچولو های شمارو میدیدم فقط دوست داشتم این ۳ماه آخر هم ب خوبی و سلامتی بگذره تا بغلتون کنم.     ...
19 دی 1393

انتخاب اسم

عزیزای من تا ب امروزخداروشکر همه چی خوب پیش رفته و شما سالم و سرحالید ۳ماهگی رفتم دکتر برای غربالگری که ببینن چین خوردگی پشت گردن وستون فقرات واستخوان بینی تون اندازش چقدره ونرمال باشه همه جای بدنتون (دستاتونو  پاهاتونو انگشتای کوچولوتونووووو) خدارو شکر شما هیییچ مشکلی نداشتید. وآآآآی اصلا دوست نداشتم سونوگرافی تموم بشه دوست داشتم نگاهتون کنم و صدای قلبتونو گوش کنم ...   روزها گذشت و امروز کوچولوهای من ۵ماهه شدن و رفتم سونوگرافی واسه تعیین جنسیت  خدا ب منو بابایی ۲تا پسر ناز داده  منو بابایی تصمیم گرفتیم اسم خوب برای شما انتخاب کنیم اسمی که زیبا و پر معنا باشه منو بابایی اسم شمارو  امیـــــرحسین &...
17 آذر 1393

اولین روز

امروز اولین وبهترین روزیه که حس خوبی دارم ی حسه شیرین... امروز۱۳۹۳/۵/۱۷روزیه که صدای بهترین موسیقیه زندگیمو شنیدم  صدای تپش ۲تا قلب کوچولو که تو وجود من میتپد امروز فهمیدم که مادر میشوم  مادر ۲ تا فرشته کوچولوی ناز که الان ۸هفته شونه وای خدای من  چقد خوشحالم چقد مادر شدن خوبه چ حس عجیب و غریبی داره مادر شدن. ♥مادر که میشوی ،نمیدونم ازکجا،کی،چطور اینهمه تغییر ،اینهمه صبر اینهمه عشق پیدامیشود به یکباره خودش را تمام قد به تو نشان میدهد وتو دیگر خود قبل نیستی که نیستی....         ...
17 مرداد 1393

آغاز

روزگاری قلب من پایتخت درد بود! روزهای تاریک شب،همچون زمستان سرد بود ناگهان نوری بتابید ودلم میخانه شد از شرب عشق خوردم شور هم همخانه شد یک فرشته آمدوپیغام حق برمن داد گفت غمهایت رابده در دست باد توپری باش وبساز ازنوجهان دیگری میفرستم از برایت یک پریوش دختری شایدم باشد پسرباشدکه شاه پرنیان هرچه باشد توفقط لطف خداراقدر دان گویا آن روز آمده ،وعده هایت را یاد آر بار الها! قول دادی، کودکم را پاس دار   از  روزهایی که میگذرن تنها وتنها خاطراته که بجا می مونه  تصمیم گرفتم خاطراتمو برای شما پسرای گلم اینجا ثبت کنم...ツ♥♥     ...
17 تير 1393
1