براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

عید۹۷

1397/1/15 1:10
نویسنده : maman fariba
757 بازدید
اشتراک گذاری

سال تحویل ۱۳۹۷ساعت ۷شب بود

بعداز چندروز بدو بدوها و خریدهای عید و کارای عید
بلخره سال تحویل شد

شام رفتیم خونه عزیز خدیجه اینا عمو حمیدایناهم اومدن اونجا موقه سال تحویل هم باهم دورهم بودیم.
ولی عید امسال خیلی فرق داشت
فامیلای بابا عزادار بودن
۲۰روز پیش حسین پسرعموی بابا تصادف کرد و به رحمت خدا رفت
جوون بود خدابیامرز هیچ کس رفتنشو باور نمیکرد
خلاصه بزرگای فامیل سیاه پوش بودن بعداز سال تحویل رفتیم خونه ی عمو رجب (بابا)
عید ساده ای داشتیم.
۴روز اول رو عید دیدنی خونه فامیلا رفتیم خونه ماهم همه اومدن
۵هم آقا و عزیزو عمه صالحه اینارو بردیمشون راه آهن راهی کردیم رفتن مشهد
از راه آهن که برمیگشتیم خونه بابا مارو برد باغ گیاه شناسی جای باصفایی بود
همه نوع گلهایی که وجود داره اونجا بود
چقد گلهای خوشگل و رنگ وبورنگی بودن
شما هم کلی بازی کردید و کلی عکس و فیلم گرفتیم و
اونجاهم بعضیا شمارو میدیدن ازتون خوششون اومده بود وباهاتون عکس میگرفتن

روز خیلی خوب ک بیادماندنی بود
فرداش هم با خاله اینا رفتیم شهرستان ما اونجا۳روز موندیم
و بعدش رفتیم سمت زنجان که بگردیم واس شب بریم قوزلو
ناهار رفتیم خونه بابای زندایی رقیه
اونجا با علی یه عالمه بازی کردید
یه حیاط با صفایی دارن.
باباهم کمی استراحت کرد منم رفتم کمک زندایی رقیه و خاله زهرا که ناهارو آماده کنن
بعدازظهر راه افتادیم رفتیم گنبدسلطانیه(زنجان) اونجا مراسم سنتی داشتن مسابقه هم داشتن
بابا تو مسابقه اشون شرکت کرد
مسابقه خوانندگی بود
بابا هم ترانه (من یه پرنده ام آرزو دارم )رو خوند
و برنده شد بلیط رایگان جایزه دادن که از داخل گنبد سلطانیه دیدن کنیم
جای باصفا و خوبی بود
یکم بعد راه افتادیم سمت زنجان
که یهو آقا زنگ زد که برگردیم تهران عمو حمید اینارو هم بیاریم قوزلو
خلاصه برگشتیم و فرداظهرش با عنواینا رفتیم قوزلو

۴روز موندیم و خخخخیلی خوش گذشت
شماهم یکسره حیاط و کوچه با بچه ها بازی میکردید
دوشنبه۱۳بدر صبح راه افتادیم سمت تهران بریم خونه
ما ناهار رفتیم پیش خاله اینا و عزیز اینا و دایی اینا
که بیرون بودن یعنی دعوتمون کردن
خخیلی خوش گذشت
زندایی سهیلا آش رشته درست کرده بود چقققد خوشششمزه بود
عزیز شیرین هم چلو مرغ درست کرده بود دستشون درد نکنه واس عصرونه هم بابا بال کباب سیخ کشید و سرو کردیم
شما هم تواین مدت با الینا و طاها دوچرخه بازی و توپ بازی و تاب بازی میکردید
حسسابی هم صورتمون جلو افتاب سوخته بود

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)