براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

اساس کشی

1396/3/5 7:34
نویسنده : maman fariba
184 بازدید
اشتراک گذاری

پسرای گلم سلام

قراره که ازتا چند روز دیگه اساس کشی کنیم ومن کلی کاردارم.

یکم طول کشید یه خونه خوب و باب دلم رو پیدا کنیم وتواین مدت کم کم وسایلهارو جمع وجور میکردم و بسته بندی میکردم

با شیطنتهایی که شما دارید یکم برام سخت بود و این کارم رو میذاشتم موقعی که شما روزا ۲ساعتی که خواب هستید انجام میدادم.

خلاصه اینکه خونه باب دلم رو پیداکردیم و قلنامه نوشتیم. 

رفتیم شهرستان جشن دختردایی من بود

پسرای گلم شما اونجا فقط توحیاط بازی میکردید اونم چه بازییییییی خاک بازیییی

کاری به کارتون نداشتم خب دوست داشتید دیگه

کلی کیف کردیدآآآآا

جشن هم خیلی خوش گذشت بعداز جشن برگشتیم خونه

من باز دوباره شروع کردم جمع کردن وسایلها

تواین روزا حال مادربزرگ بابایی که همه خانننه صداش میزنن بدشد وباباو آقاجون بردنش بیمارستان.

خانننه حالش خوب نشد و دکترا گفتن که ببریدش خونه روزبه روز حالش بدتر میشد

بنده خدا۲۵اردیبهشت به رحمت خدا رفت

بابازنگ زدکه لباس و وسایل جمع کنم که احتمالا بریم قوزلوشهرستان بابایی

فرداش رفتیم شهرستان و خاک سپاری بود

شما که یکسره توحیاط بودید و با آینازوپرهام ۲قلوهای عمه نسرین بازی میکردید گاهی وقتام دعوامیکردید. امیرحسین وامیرعباس یادگرفته بودید آیناز و صدا میزدید و میگفتید آینا آینا

۲روز موندیم و برگشتیم

دوباره شروع کردم به وسایل جمع کردن

۲۲روز قبل از اساس کشی منوخاله جون رفتیم خونه   جدیده رو تمیز کنیم خاله جون دستش درد نکنه خیلی زحمت کشید.منم شمارو  برده بودم خونه عزیز 

۴خرداد روز اساس کشی بود صبح ساعت۸ عموجون زنمو و آتریسا رو آورد خونه ما که زنمو کمکم کنه دستش درد نکنه خیلی کمکم کرد

بابا ظهر از سرکار اومد و یکم استراحت کرد زنگ زد ماشین باربری وچندتا کارگر اومدن وسایلها رو بار زدن شب ساعت۱ اساس کشی تموم شد

من شمارو برده بودم خونه خاله  جون و گفت شمارو نگه داره خاله جون هم برامون شام درست کرده بود دستش درد نکنه

ولی ما خیییلی خسته شده بودیم نصف چیدمانو گذاشتیم موند برای فردا

ولی امیرحسینم تو غریبی میکردی و میگفتی بریم خونمون خب شما به اون خونه عادت کرده بودید.

صبح که بیدار شدیم عموجون و بابایی ر فتن سراغ اتاق خوابا که تختا رو نصب کنن

عمواینا نموندن و رفتن خونشون

منن کم کم وسایلارو چیدمو تموم شد 

شما همچنان بهانه گیرشده بودیدمیگفتید بریم خونه خودمون

فردا هم اولین روز ماه رمضانه

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

امیر
19 خرداد 96 9:27
سلام
چه مطلب جالبی
تشکر
maman fariba
پاسخ
مرسی😊😊