براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

همین الان یهویی...

1396/6/26 2:22
نویسنده : maman fariba
226 بازدید
اشتراک گذاری

الان که دارم این پست رو مینویسم
امیرحسین و امیرعباس شما خوابید
بابا هم خوابه
حال هممون خوبه شکرخدا

جای عمل من هم خوب شده
پریروز صبح خودم نخ بخیه رو کشیدم قبلش میترسیدم ولی دلو زدم به دریا گفتم یه لحظه اس دیگه
آخه نخش خیلی اذیتم میکرد.

شبش هم عروسی دعوت بودیم.

شما ظهر خوابیدید ومن هم خونه رو جمع وجور کردم و رفتم آماده شدم
شماهم ۲ساعتی خوابیدیدوبیدارشدید لباساتونو پوشوندم و آمادتون کردم
باباهم آماده شدو رفتیم دنبال عمه ایناکه باهم بریم عروسی
من یکم استرس داشتم که یه موقع اذیت نکنیدو....
ولی اون شب پسرای خوبی شده بودید وبرعکس همه مهمونی وعروسیها که رفته بودیم اصلا اذیت نکردید وبرای خودتون دوست پیداکرده بودیدو بااونا بازی میکردید
به منم خیلی خوش گذشت
خیالم راحتترشده بودکه برای خودتون بازی میکردید و بهونه نمیگرفتید که بریم خونه یه بابا بابا نمیگفتید.
الهی فداتون بششششم

راستی یادم رفت اینو بگم ۱۰شهریور تولد محمدیاسین پسردایی بود  دایی جونی همه رو شام دعوت کرده بود باغچه رستوران به همگیمون خخخیییلی زیآآآاد خوش گذشت

موسیقی زنده داشت...غذاشم خیلی خوشمزه بود دایی ها و بابا همه باهم رقصیدن و شما هم با طاهاپسردایی علیرضاپسردایی بازی میکردید. شب بیادماندنی بود خوش گذشت.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)