براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

بابایی شمارو خیلی دوس داره

امیرحسین جان امیر عباس جان  پسرای زرنگ و باهوشم... خیلی چیزا یاد گرفتید امیر عباس تو موقعی که چیزی رو از منو بابایی میخواستی میگفتی اِده ولی الان میگی بده وقتی آب میخوای میگی آب بده خیلی خوب تلفظ میکنی  امیر حسینم امروز دیدم که ۲تا دندون از پایین درآوردی الان تو کلا۸تا دندون داری... وامیر عباسم تو هم ۲تا دندون از بالا درآوردی تا الان کلا ۶تا دندون داری عاشق بستنی هستید هر موقع بابایی میبرتمون بیرون معجون و آب هویج بستنی میخره و میخوریم  پسرای گلم بابایی خیلی شمارو دوس داره و همیشه همه چی براتون میخره و گردش میبرتتون هر از گاهی شبا بعداز شما میبره پارک تاشما بازی کنیدو و کیف کنید... راستی امروز  عزیز اینا اساس ...
28 تير 1395

شیطنت های امیر حسین و امیر عباس

امیر حسین و امیر عباس بزرگ وشلوغ شدید جوری که اصلا وقت نمیکنم بیام اینجا و از ادا اطاواراتتون بنویسم. الان بعضی چیزهارو یاد گرفتید و میدونید مثلا وقتی بابایی از سرکار میاد خونه میپرید بغلش و بهش در رو نشون میدید که ببرتتون بیرون وقتی  میرید بغل بابامنو نگاه میکنیدو بای بای میکنید و کلی کارای دیگه ... خوب راه میرید و وقتی دنبالتون میکنم قدم هاتو نو تند تر برمیدارید و میدوید هیچ چیزی اجازه موندن در کمد رو نداره و همه چی باید کف اتاق باشه ماشیناتون توپاتون و جغجغه هاتون و... غذا روهم خدا رو شکر خوب میخورید  
20 تير 1395

کوتاه کردن موهای امیر حسین و امیر عباس

الان شما۱۴ ماهتونه...    ۹۵/۲/۲۱تولدامام حسین(ع)بود  و فرداش هم تولد حضرت ابوالفضل(ع) بود   شبش من کیک و ژله درست کردم چون تولد اسم شما بود...   امیر حسین و امیر عباس بابا اون شبی شما روبردآرایشگاه تا موهاتونو کچل کنیم .   چون موهاتون بلند و پر شده  بودو هوا گرم شده بود اذیت میشدید.   اتی موهاتو آقاهه کچل میکرد...   وامیر عباس تو آروم بودی و اینور اونور رو نگاه میکردی...   بعد اینکه اومدید خونه  و من دیدمتون کلی چهرتون  عوض شده بود و کچلی بهتون می اومد شما به  هم دیگه باتعجب نگاه میکردید دستتونو به سر هم دی گه میکشیدید... ...
26 ارديبهشت 1395

مشهد

پسرای گلم امیر حسین و امیر عباس الان تو۱۳ماه هستید ب دعوت عمو وخاله با آقاجون و مامانجون میخوایم بریم مشهد و شما دوتا گل پسرا اولین بارتونه که میرید مشهد با قطار رفتیم من هم اولین بارم بود قطار سوار میشدم و چقد راحت بود و شماهم اذیت نشدید ی سفر۵روزه بود که رفتیم  بابایی ب من خیلی کمک کرد و شمارو بغلش نگه میداشت  و بازیتون میداد راستی عزیزای دلم شما الان دیگه تاتی تاتی راه میرید.  ...
31 فروردين 1395

روز مادر

  امروز هم روز زنه وهم روز مادر .من برای دومین باره که  که دارم درچنین روزی مادری روتجربه میکنم.خدایا شکرت که بهم توفیق اینو دادی که تموم لحظات قشنگ زندگی رو درک کنم.   و مطمعنم بابایی هم در روز پدر همچین حس پدرانه را خواهد داشت...
11 فروردين 1395

سال تحویل۱۳۹۵

امروز ساعت۸صبح سال تحویل میشه امیر حسین و امیر عباس به تازگی یاد گرفتید که از مبل و میز کمک میگیرید رو وایمیستید و کلمه های    هَم بِده    اِده  جیس  ماما   اَده   آده رو میگید سال تحویل رفتیم خونه آقاجون و عموم و زن عمو هم بودن سال که تحویل شد رفتیم خونه فامیلآ عید دیدنی و خونه ماهم اومدن  خیلی خوش گذشت ولی چون هوا بارونی بود نتونستیم مسافرت بریم  ۲روز قبل ۱۳بدر که هوا خوب بود رو منو بابایی و شما گل پسرا۴نفری رفتیم شهرستان و ۲شب موندیم و برگشتیم تو راه کلی خوش گذشت و اما۱۳بدر هوا بارونی بود نتونستیم بریم بیرون و رفتیم خونه آقاحون عمه اینا هم اونجا بودن بعداز ظهرش که هوا یکم بهتر شد...
1 فروردين 1395