براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

عروسی های آذرماه

1397/9/15 0:48
نویسنده : maman fariba
241 بازدید
اشتراک گذاری

امروز۱۵آذر ماه
الان ساعت۱۲ونیم شبه همه خوابیدن...
منم خوابم میاد ولی این پست رو مینویسم و بعدش میخوابم
بعداز ماه محرم و صفر چندتا عروسی دعوت بودیم یکیش پسرعمه ی بابا(عباس) یکیشم از فامیلای آقا جون اینا بود از فامیلای بابا اینا میشه
یکی دیگه اشم عروسی دختردایی من مریم بود که رفتیم
قبلش مثل هرسری استرس میگرفتم که نکنه تو تالار اذیت کنید و خسته بشم...
بخاطر همین قبل رفتن به عروسیا بهتون میسپردم که اذیت نکنید
جدیدا هم که پیش من یعنی قسمت خانوما اصلا نمیایید
تا آخر مجلس موندید پیش باباجون
عروسی عباس پسرعمه ۳آذربود اصلا اذیت نکردید....اولین باری بود که بهم خوش گذشت و خیالم راحت بود ازشما پسرای گلم
پیش باباهم که بودید باباجون رو اذیت نکرده بودید بابا میگفت یکسره وسط بودیدو میرقصیدید
الهی من فداتون بشم خوشگل پسرای من️ آهان اینو بگم تا یادم نرفته بابا شمارو برده بود آرایشگاه موهاتون رو مرتب کرده بود
انقققدر ناز میرقصیدید..
راستی اون شب هوا سرد بود همچیییین بارون میبارید برگشتنی هم ماشین عمه نسرین اینا خراب شده بود یکم طول کشید تا بریم خونه...
عروسی مریم دختر دایی من ۸_۹آذر بود رفتیم شهرستان (دشتک) ۵شنبه ساعت۴بعداز ظهر راه افتادیم
از بدشانسی هر۳تامون سرماخورده بودیم یکم ضدحال شده بود.
ساعت ۸شب ود رسیدیم خونه داییم اینا
بموقع رسیده بودیم شما که هررررموقع بریم شهرستان خوشبحالتونه یکسره تو حیاط با دوستایی که اونجا دارید بازی میکردید
راستی هر۳تا داییت ایناهم اومده بودن خاله اینا عزیز شیرین اینا
خخخخیلی خوش گذشت خخخخیلی زیآآآاد

مخصوصا که اونجا موتور سواری رو خیلی دوست دارید  دایی من یکم موتور سوارتون کرده بود ذوقی میکردیـــــد اینم بگم که به تراکتورهم گیر میدادید که سوار شیم سوارشیمツ
خلاصه ...هواخیلی خوب بود من استرس داشتم نکنه برف بباره یا سررررد باشه سرماهم خورده بودیم بدتر بشیم ولی خداروشکر هوا عاآآآلی بود.
عروسی بعدی ۱۴آذر بود رفتیم یعنی دیشب
عروسی نوه عموی اقاجون (بابای بابا)بود اونجاهم خوب بود خوش گذشت
شمام یکم شیطنت کرده بودید ولی درکل پسرای مؤدبی بودید واذیت نکردید.
راستی پسرای گلم هفدهم تولد باباجونه فردا برم یه کیک کوچولو سفارش بدم
واس بابا تولد بگیریم.

گفتم تولد یچیزی رو فراموش کردم بنویسم..

۲۷آبان تولد محمد طاها پسرداییتون بود منو خاله رفتیم براش کادو خریدیم من یچیز سرگرمی خریدم (اعصاب سنج)خیلی جالب بود خودشونم خخخیلی خوششون اومده بود

ماو خااینا وعزیزشیرین اینا رفتیم خونه دایی اینا زندایی به طاها نگفته بود که ما میخوایم بریم خونشون و میخواست سوپرایزش کنه فرستاده بودتش خونه دوستش ماهان.

هممون که جمع شدیم خونه دایی  زندایی زنگ زد خونخ ماهان اینا به طاها گفت بیا خونه کارت دارم

تا بیاد برقارو خاموش کردیم و زنگ رو که زد فشعسه هارو روشن کردیم دایی دروباز کرد طاها خشکش زده بود نمیدونست چیکار کنهツツツ

سوپرایز خوبی بود براش کیف کرده بود.

۵آذر هم تولد علیرضا پسرداییتون بود اون شب نتونستیم بریم خونه دایی مهمون داشتیم... ۲شب بعد رفتیم خونه دایی سعید. اونجام با علیرضا بازی کردید خوش گذشته بود بهتون.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
13 خرداد 98 23:59
ای جانم خداحفظشون کنه براتون
maman fariba
پاسخ
ممنون سلامت باشی عزیزم