۶ماهگی امیرحسین و امیر عباس

امیر حسین عزیزم و امیر عباس عزیزم شماالان ۶ماهتون شده و یاد گرفتید که با رورورکتون تو خونه راه برید تو این چند ماه گذشته خیلی بهمون خوش گذشت ۴ماهتون که بود بابایی تصمیم گرفت تو تعطیلات نیمه شعبان با آقاجون اینا بریم شهرستان وقتی رفتیم شما خیلی خوشحال بودید و ذوق میکردیداونجاهواش خنک بود و شماهم عاشق هوای خنک هستید کلی حال کردید واصلا مارو اذیت نکردید ۳روزی موندیم و برگشتیم خونه وبعد واکسن۴ماهگیتونو زدید و واکسن ۶ماهگیتونوهم امروز زدید...

ایشااله که همیشه سالم و سلامت باشید

مامان جون تا۴ماهگیتون شبا خونه ما میموند و به من کمک میکرد که نصفه شبا بتونم بیدار بشم و به شما شیر بدم یکم شب بیداریها واسم سخت بود ولی به کمک مامان جون اصلا سخت نبود.

از امروز باید غذای کمکی شروع کنم واستون درست کنم

اسمش هست فرنی وقتی برای بار اول فرنی درست کردم خیلی خوشمزه شده بود و شما هم خوشتون اومد و نوش جان کردید.

تا من فرنی درست میکردم شما باهم ۲تایی تو رورورک بدو بدو می اومدید سمت آشپزخونه و اشاره میکردید که غذا میخواید...

حسابی دلبری میکنید و بابایی به شدت وابستتون شده و دوستون داره

دیگه به حرفامونعکس العمل نشون میدید وقتی نانای نای میگم خودتونو تاب میدیدو مثلا دارید میرقصید 

دوباره رفتیم شهرستان و باز مثل دفعه قبل خیلی خوش گذشت...

۵ماهتون که بود منو بابایی و عزیز و مامان جون شما رو بردیم دکتر واسه ختنه... خیلی گریه کردیدواذیت شدید اون روز رو کلا گریه میکردید ولی زود خوب شدید...

راستی لباساتون دیگه کوچیک شده باید یه سری لباس راحتی براتون بخرم....