۱۰ماهگی امیر حسین و امیر عباس

امیر حسین و امیر عباس پسرای خوشگلم امروز۱۰ماهه شدید

تو این چند ماه گذشته اتفاقای خوبی افتاد بابایی مارو گردش میبرد بیرون .

(پارسال ماه محرم شما تو شکمم بودید ۴ماهه بودید)

ماه محرم امسال شما ۷ماهه بودید من شمارو میخوابوندم تو کالسکه و میبردم هیت  منو بابایی تصمیم گرفتیم  که باهم ببریمتون واس مراسم شیرخوارگان حسینی مصلا ی تهران

شب قبلش رفتیم خونه عمو که صبحش بابایی منو شما و زن عمو رو ببره مصلا که رفتیم چون هوا گرم بود و لباس سقا پوشیده بودید یکم گرمتون شده بود  اونجا من همش به فکر ۶ماهه امام حسین(ع)بودم که چقد اذیت شد و چقدر تشنگی کشید

همه ما مادرایی که اونجا بودیم بچه هامونو نذر امام زمان کردیم تا همیشه سرباز امام زمان باشن...مراسم که تموم شد رفتیم خونه عمو ناهار خوردیم و رفتیم خونه.

راستی لباس سقاتونوعمو حمید و زن عمو جون از مشهد براتون خریده بودن

منو بابایی برای سلامتی شما گل پسرا ۲تا قوربونی نذر کرده بودیم که یکیشو روز تاسوعا بکشیم و یکیشو روزعاشورا که یکی از قربونی هارو کامل دادیم به هیت سیدالشهدا و یکیشو به همه همسایه ها و دوست و فامیل پخش کردیم.

عزیزای من عزیز هر سال ۲۸ ماه صفر آش نذری میپزه و کلی مهمون دعوت میکنه شماهام به کمک منو بابایی با دستای کوچولوتون آش هم زدید

عزیزای دلم شما الان دیگه یواش یواش نشستن رو یاد میگیرید

یاد گرفتید که باصدای بلند بخندید وای بابایی عاشق خنده هاتونه  

امیر حسین جان وقتی ۸ماهت بود و بامن درحال بازی کردن بودی و میخندیدی یهو دیدم دندون درآوردی و به بابایی گفتم و اومد دندونتو دید و کلی ذوق کرد

امیر عباس جان امروز۱۰ ماهه شدی و مثل داداش امیرحسین درحالی که بامن بازی میکردی و میخندیدی یهو  دیدم دندون درآوردی

امروز ناهار مهمون داریم عزیز اینا و عمه اینا و عمو اینا خونه ما بودن تصمیم گرفتیم بعداز ظهر براتون دندونک بپزیم

 پسرای گلم تو ۱۰ماهگیتون  یادگرفتید تو جاتون غلت بخورید و سینه خیز بشید وسینه خیز توی خونه حرکت میکنید بعضی وقتا از تنبلی سینه خیز نمیشیدو روی زمین قل میخورید ...

عزیزای من ۲ماه دیگه ۱سالتون میشه   چقد زور گذشت.انگار همین دیروز بود که جواب مثبت حاملگیمو دیدم و فهمیدم که حامله ام....