براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

قشنگترین سوپرایز💝

باشما بودن احساس قشنگی در من به وجود می آورد که به هیچ عنوان قادر به توصیفش نیستم . شنیدن صدای دلنشینتان گرمایی را در وجودم بیدار می کند که هرچه درد و غم هست را از من دور می کند . دیدن چشمان زیبا،شیطون و مهربانتون در من شور زندگی به وجود می آورد . دستان کوچک و کودکانه تان وقتی به دور گردنم حلقه می زند مرا با خود به دنیایی می برند که هیچ چیز را با آن معاوضه نخواهم کرد . حرف زدن و درد دل کردن با شما آرامشی دارد که همه ی چیز های دیگر را از یادم می برد . عزیزانم از صمیم قلب دوستتان دارم و بهترین ها را برایتان آرزومندم... وقتی اومدم مهد کودک دنبالتون تا اومدید حیاط گفتید مامان مامان چشماتو ببندچشمامو بستم یهو که چشماموباز کردم دی...
26 بهمن 1398

دوستتان دارم

وقتی ازشون میپرسم منو چندتا دوست دارید؟! خیلی محکم میگن دوتا ازنظراونا یه دنیاست اما من همین ۲تای کمه واقعی شو دوست دارم #دوقلو#امیرحسین#امیرعباس ...
23 بهمن 1398

تولدالینا۹۸

تولد الینا جون خاله برای الینا جون ۲تا تولد گرفت یکی کنار دوستاش تو مهدکودک یکی هم توخونه که خانوادگی بود مثل هرسال ومثل همیشه خخخخیلی خوش گذشت الینا جون یا بقول امیرا آبیجی تولدت مبارک #دوقلو#امیرحسین#امیرعباس#امیرا#تولد##الینا ...
13 بهمن 1398

زمستان۹۸

امروزیه روز زیبای برفی هست صبح که ازخواب بیدارشدم دیدم سپیدی وپاکی برف همممه جاروپوشونده وغیرزیبایی هیچ چیزی دیده نمیشد. پسرای گلم وقتی بهتون گفتم برف باریده و بدوبدو رفتید کنارپنجره برف رو دیدید و گفتید بریم بیرون برف بازی اول تو بالکن یه آدم برفی درست کردیم وبعدآماده شدیم رفتیم بیرون وقتی دونه های برف روی صورتتون حس کردید کلی ذوق میکردید ومیخندیدید یکم بعد زنگ زدم خاله والینا هم اومدن پیش ما🤩 خدای مهربونم ممنونم برای اینهمه زیبایی که به ما عطا کردی خوشحالم که یک باردیگه فرصت اینو داشتم تا یکی دیگه از نعمتهای بی شمارت راببینم وباقدم زدن زیرآسمون حس لذت بخش دونه های برف که به صورتم میخورد یادم بمونه که تو همیشه هستی. کافیه که به قشنگیا...
7 بهمن 1398

یلدای۹۸

پاییزثانیه ثانیه میگذرد یادت نروداین جاکسی هست که به اندازه تمام برگهای رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد عمرت یلدایی دلت دریایی روزگارت بهاری یلدایتان‌مبارک ۱۳۹۸/۱۰/۱ ...
1 دی 1398

تولدباباجون(۹۸)

پسرای گلم چندروز پیش تولدبابا جون بود یه جشن کوچولو ۴نفری برای بابا جون گرفتیم خیلی سوپرایز شد  آهنگ گذاشتیم و شما هم کلی رقصیدید خیلی خوش گذشت ۱۳۹۸/۹/۱۷ خیلی دوستت داریم بابا جونی تولدت مبارک ...
17 آذر 1398

سرماخوردگیش

چندروزی بود که مهدکودک نمیرفتید آخه سرماخورده بودیدمن نبردمتون تو خونه استراحت کردید وبهترشدید تو خونه سرگرمی داشتید با خونه سازی بقول امیرحسین اژده ها درست میکردید بعداینکه خوب شدید بردمتون مهد ولی امیرحسینم خیلی بهونه میگرفتی و میگفتی خوابم میاد نمیرم کلاس... چقدر خوراکی و‌جایزه قول میگرفتی تا بری کلاس قبل کلاس رفتن میگفتی مامان بیا پیشم اسب سواری کنم بعد که هرموقع گفتم برو خونه...داستانها داشتیماااا امیرحسین ...
7 آذر 1398

پسرای گلم

یکی موهاش فرفری یکی موهاش صاف یکی هنوز به کنترول میگه لُلُرول یکی دیگه اش به روش میخنده و میگه لُلُرول نه داداااش کنترول یکی عاشق میوه یکی همه میوه هارو میزنه کنار دلش فقط موز میخواد یکی آرومتر اون یکی اسپند رو آتیش... ولی به چشمای هردوتاشون که نگاه میکنی پراز عشق پرازسادگی صاف که به لبخندشون نگاه میکنی میبینی عین هم مرواریداشون میافته بیرون وچال گونشون رو عمیق و عمیقتر میکنه... صدای خنده هاشون خیلی شبیه به هم لطافت دستاشون هم همینطور دلت میخواد کنارهردوتاشون بشینیو قاطی بازی های کودکانشون بشی اونوقت که همه ی غصه هات پر میکش به آسمون... قوربون پسرای خوشگلم بشششم ممممن #دوقلو#امیرحسین#امیرعباس ...
30 آبان 1398

پدرپسری

پدرکه میشوی صبح ها زودازخواب بیدار میشوی وبی صدا و بدون صبحانه؛ بوسه ای برپیشانی مان برمیداری ومیروی پدرکه میشوی اعتراض های غیرمنصفانه ی یک مادرخسته را تحمل میکنی وبرای تمام این خستگی ها تشکر میکنی،آنقدر که شرمنده میشوم پدرکه میشوی درکتابها جایی نداری وهیچ چیز زیرپایت نیست بی منت ازاین غریبگی هایت میگذری تا بهترینت باشی.. #دوقلو#پدر#پسری#امیرای بابا ...
23 آبان 1398

یادگاری

زمانهایی هست که نمی‌خواهی عقربه‌های ساعت حرکت کنند!! نمی‌خواهی روزها به سرعت بگذرند!! و دلت می‌خواهد زمان در لحظه متوقف شود! این است حااینل و روز این روزهای من… بله، این هفته دلبندم هر و هر لحظه با من است. و این عطر وجودش است که مرا لبریز می‌کند. لبریز از بودن و ماندن، ماندنی با عشق و امید، امیدی زیبا به همراه ترسیم رویایی نه‌ چندان دور از دسترس. این امید را دوست دارم، که باعث زنده ماندنم می‌شود. پسرم، عزیزترینم، به خود می‌بالم که فرزندی چون تو دارم. و از خدای خویش بیش از همیشه سپاسگزار وجود نازنینت هستم. همیشه باش. همینقدر نزدیک. همینطور مهربان. ...
14 آبان 1398