مراسم شیرخوارگان حسینی
پسرای گلم امیر حسین و امیر عباس میخوام از ماه محرم براتون بگم
پارسال ماه محرم شما۷ماهتون بود. ولی امسال ۱سال و نیم ۱۹ماهتونه سینه زدن یادتون دادم تا بهتون میگم حسین حسین سینه میزنید. ۲ماه محرم شما با باباجون رفتید هییت بابا میگفت شلوغ کردید یعنی وسط بدو بدو میکردید و بلند بلند حرف میزدید و چون بابا تو هییت مداح هستش و میخونه و شما نمیذارید ک بخونه دیگه از شبای بعد نبردتون
عوضش من و شما گل پسرا میرفتیم خونه مامانجون و با خاله و الینا و زندایی سهیلا میرفتیم دسته تماشا میکردیم. شما یکم تعجب میکردید از صدای طبل و نوحه خونی ولی در کل خوشبحالتون شده بود ک هرشب بیرون بودیم
۶محرم مراسم شیرخوارگان حسینی بود باباجون گفت میبرتمون مصلا سمت خودمون
دیگه نشد ک بریم مصلا تهران
صبح ساعت ۶ونیم خودتون سرحال از خواب بیدار شدید وصبحانه خوردیم و لباس سقاتونو پوشوندم و ب خاله زنگ زدم و باهم رفتیم اونجا اصلا اذیت نکردید تا آخر مراسم پیشم نشستید البته آخراش شیر خوردید و خوابیدید.
روزهای تاسوعا و عاشورا هم کنار دسته هییت سیدآلشهدا بودیم.