براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

زندگانی من..

پسرای گلم امیرحسین وامیر عباس زندگیای من این روزا با جون ودل براتون مینویسم چون اینجا بهترین وبلاگ چون سراسر عشقه و بس... مهربونای من ممنونم که لحظه هامو با وجودتان زیباترکردید ممنون که پاتو زندگی من گذاشتید و رنگ تازه ای به زندگیمون دادید... هروقت که نگاه به چهره پاک ومعصومتان میکنم خدارو باتمام وجودم هزاران بار شکر میکنم. شما بتازگی چندتا کلمه هایی رو یادگرفتید وقتی میپرسم امیرحسین مامانو دوست داری؟میگی آیه یعنی آره وامیرعباسم پسرکوچولوی نانازی من توهم میگی آیه من دلم غنج میره و بوسه بارونتون میکنم. باوجودشماگل پسرای گلم خوشبخت ترین مادردنیام... ...
28 خرداد 1396

شب قدر۱۳۹۶

رمضا ن به قدر تزدیک میشود... شبهای قدر فرصت میوه چینی اند! وما... برداشت میکنیم هرآنچه رادریکسال درزمین قلبمان کاشته ایم خداجان عمریکساله ام رابراندازمیکنم.هیچ نقطه ی روشنی برای دریافت کرامتت نمیبینم. اما... مهربانی یکساله ی توراکه مرور میکنم، دلم به لیلة القدر این رمضان نیزقرص میشود سالهاست که رسم میان ومنوتو همین بوده من...یکسال...راخراب کرده ام وتو...سال بعدرانیکوترین تقدیرنوشته ای. چه رازی هست میان توواسم"رحمانت"... که ازهرچه بگذری مهربان پاشیدن رو بربندگانت رها نمیکنی؟ سیاه دل ترازهمیشه... وشکسته ترازهرسال... چشم براه لیلة القدرنشسته ام امایقین دارم که سهم عظیمی ازعـــــ♡ــــــشق رابرای کنار گذاشته ای ...
25 خرداد 1396

ماه رمضان۹۶

امروز ۱۵ماه رمضانه و منو بابایی روزه میگیریم. اولین سحری که بیدارشده بودیم امیرحسین توهم بیدار شدی و اومدی کنار منو بابایی سحری خوردی. چهارمین سحری هم امیرعباس بیدارشدی واومدی باما سحری خوردی. امروز۱۰خرداد تولد۲۵سالگی منه بابایی هم دستش درد نکنه کیک خریده بود و یه تولد۴نفری گرفتیم چندروز پیش که تعطیلات بود با بابا تصمیم گرفتیم که بریم شهرستان قوزلو چون تو فصل بهار خخخخیلی باصفاس اونجا هواشم خنکه قبل رفتن خونه آقاجون اینا افطاری وشام دعوت بودیم همه دایی ها وخاله جون ایناهم دعوت بودن شما با پسردایی ها ودختردایی کلی بازی کردید قراربود بعداز شام راه بیافتیم بریم شهرستان ولی بابا گفت خیییلی خوابم میاد بمونه صبح میریم. صبح ساعت...
20 خرداد 1396

اساس کشی

پسرای گلم سلام قراره که ازتا چند روز دیگه اساس کشی کنیم ومن کلی کاردارم. یکم طول کشید یه خونه خوب و باب دلم رو پیدا کنیم وتواین مدت کم کم وسایلهارو جمع وجور میکردم و بسته بندی میکردم با شیطنتهایی که شما دارید یکم برام سخت بود و این کارم رو میذاشتم موقعی که شما روزا ۲ساعتی که خواب هستید انجام میدادم. خلاصه اینکه خونه باب دلم رو پیداکردیم و قلنامه نوشتیم.  رفتیم شهرستان جشن دختردایی من بود پسرای گلم شما اونجا فقط توحیاط بازی میکردید اونم چه بازییییییی خاک بازیییی کاری به کارتون نداشتم خب دوست داشتید دیگه کلی کیف کردیدآآآآا جشن هم خیلی خوش گذشت بعداز جشن برگشتیم خونه من باز دوباره شروع کردم جمع کردن وسایلها ت...
5 خرداد 1396

یه روز خوب در کاشان

دیروز که جمعه بود من مشغول کارای خونه بودم و شما گل پسرا هم با اسباب بازیهاتون بازی میکردید. بابایهو گفت بریم کاشان منم که از خدا خواسته و عآآآآاشق مسافرت دِ بدو وسایل جمع کردن بعدهم لباسای شمارو عوض کردم و آماده شدیم و ساعت۱ونیم بود راه افتادیم شما صندلی عقب ماشین نشستید و باهم خوراکی میخوردید   ولی بعدش ۲تاتونم اومدید بغل من ولی اذیت نکردید. ساعت ۴بود رسیدیم اول  رفتیم ناهار خوردیم چون گشنموت شده بود بعد ناهار رفتیم باغ فین اونجا شما حسسسسسسآآآبی آب بازی کردید همه ازشما عکس میگرفتن و اسماتونو ازمنو بابایی میپرسیدن. بعداز کلی بازی و خوش گذرونی رفتیم به سمت نیاسر اونجا یه آبشار داره معروفم هست آبشار نیاسر جای باص...
16 ارديبهشت 1396

روز معلم...

سلام پسرای گلم فداتون بشم دیشب همگی خونه دایی جون شام دعوت بودیم ۱۲اوردیبهشت روز معلم بود دایی جون هم چون معلمه براش کادو پبراهن خریدیم و رفتیم خونشون دایی ها و خاله جون  اینا و آقاجون اینا هم دعوت بودن و کل خانواده عموی من هم دعوت بودن و دایی جون خانواده دوستشو هم دعوت کرده بود اسمش حسینعلی مغازه لوازم التحریر داره همه هم میشناسنش برای شما گاهی وقتا همینجوری اسباب بازی میده. خلاصه شب خوبی بود دایی جون و زندایی جون کلی زحمت کشیده بودن دستشون درد نکنه. شماهم که طبق معمول خوش بحالتون بود با طاها و الینا و ستاره وفاطمه وحنانه حسسسسآآآآبی بازی کردید.
13 ارديبهشت 1396

سرماخوردگی بهاری

پسرگلم امیرعباس ۲روزپیش سرماخورده بودی و تب میکردی و سرفه میکردی منم برات شرب سرماخوردگی و شربت عسل آویشن خریدم مرتب شربت دادم کمی بهتر شدی. ولی باز تب میکردی ب بابایی گفتم که ببریمت دکتر بردیمت و دکتر آمپول تجویز کرد ۲تا آمپول زدی و خووووب خوووووب شدی آخه تواین ۳روز هوایهویی سرد شد تازه میخواستم بخاری رو جمع کنم بابا گفت بذار بمونه چندروز دیگه جمع میکنیم. خوب شد جمع نکردیم تواین۳روز بخاری روشن میکردیم. ...
9 ارديبهشت 1396

شکار لحظه ها...

پسرای گلم میخوام چندتا از عکسایی ک ازتون شکار کردم رو بذارم اینجا شب یلداسال۹۵ امیرحسین پسرگلم هندوانه رو برداشته بودی و فرار میکردی که نگیریم ازت امیرعباس پسرگلم اینجا با اسباب بازیهات بازی میکردی و آواز میخوندی پسرای گلم اینجا دارز کشیده بودید و باهم بازی میکردید که یهو دیدم همدیگرو دارید بوس میکنید چه ذوقی میکردید پسرای گلم اینجاهم دراز کشیده بودید وTVتماشا میکردید اینجا یاد گرفتید دست همدیگرو میگیریدو باهم بازی میکنید اینجاهم همگی شام خونه عزیز بودیم شما بچه ها باهم یجا نشسته بودید و باهم بازی میکردید   ازاین عکسا زیآآآآد دارید بعد دوباره عکساتونو تو پستهای بعدی میذارم ...
3 ارديبهشت 1396