براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

تفریح

امیرحسین وامیرعباس نفسهای مامان از این ببعد هوا خوبه وتفریح وگردش و پارک رفتنامون شروع میشه دیروز بابا زود از سرکار اومد و گفت بریم بیرون برای اولین بار ماشین شارژیتونو که خاله جون برای سیسمونی تون خریده بود رو بردیم پارک که سوار بشید و حالی کنید با ماشین انقد بازی کردید که شارژش تموم شد بعدش رفتیم سراغ تاب و سُرسُره بازی چقققد ذوق میکردید و خوشتون اومده بود بعداز کلی بازی و بدوبدو غروبش با خاله اینا رفتیم.کرج شام مهمون عمومحسن بودیم. امیرعباس خیییییلی شلوغ کردی بابا یکم از دستت ناراحت بود نذاشتی درست حسابی غذاشو بخوره خلاصه بابا غذاشو نصف ونیمه خورد و باهم رفتید بیرون الیناهم شلوغ میکرد عمومحسن هم الینا رو بردبیرون تا منو خاله...
25 فروردين 1396

روزپدرسال۹۶

سلام اول از همه میلادباسعادت امام علی (ع)و روزپدر رو به پدر عزیزم وپدرهمسرم  تبریک میگم. ازهمینجا این روز قشنگو من واز طرف امیرحسین و امیرعباس به باباسعید همسر عزیزم تبریک میگم. اختصاص سعید⇦سعید عزیزم مردزندگیم فقط اینو بدون هروز بیشترازقبل عاشقت میشم و ازته قلبم دوستت دارم♡♡♡ انشاالله سایه شون بالاسرمون باشه. امیرای من حسآآآآبی بابایی هستن پدرو پسرا خییییلی باهم جورن. وقتی بابایی از سرکار میاد درو که باز میکنم تا بابا از پله هابیاد بالا صداش میزنید بابا بابا...بال بال میزنید که بپرید بغل بابایی. واسه روز پدر من ساعت مچی خریدم واز طرف شما گل پسرا ۲تا تیشرت خریدم.شبش هم کیک پختم و ژله کاراملی درست کردم. برای هردو آقاجون...
23 فروردين 1396

پیشواز...

عشقای مامان امیرحسین وامیرعباس قرار بود آقاجون اینا روز۱۳ از کربلا بیان و بخاطر هوا پرواز کنسل شد و موند فردای ۱۳بدر بیان یکمی به ضدحال خورد خب دلتنگشون شده بودیم مخصوصا شما همش عمه عمه میگفتید و وقتی تماس تصویری حرف میزدیم گوشیمونو میگرفتید و فرار میکردید. آقاجون اینا دیگه با هواپیما نیومدن با ماشین راهی شدن وصبح ساعت۹ میرسن ۹۶/۱/۱۵ ما و کلی مهمون صبح رفتیم پیشواز شما خیییلی ذوق میکردید. رفتید بغل آقاجون و عمه بعدش رفتیم خونه آقا جون اینا ناهار مهمون داشتن و شب هم کلی مهمون دعوت کرده بودن شما یکمی منو بابایی رو اذیت کردید همش میگفتید ببریمتون بیرون بازی کنید. مهمونی خوب برگذارشد. شب خوبی بود بعداز مهمونا رفتیم سراغ سوغاتی ...
16 فروردين 1396

۱۳ بدرسال۹۶

کارهای خیلی زیادی داشتیم آقا جون اینا هم روز ۱۳بدرساعت ۸شب پرواز داشتن از کربلا میخواستن بیان. روز قبل۱۳بدر عمو اینا ناهار خونه ما بودن بعداز ظهرش با عمه نسرین اینا رفتن خونه آقاجون اینارو تمیز کنن و ظرفارو آماده کنن و عمو بابا هم بنرهارو به دیوار نصب کردن. ما و عمه نسرین هم رفتیم دسته گل خریدیم زنمو شام درست کرده بود خونه آقاجون شامو خوردیم و قرار گذاشتیم ۱۳بدر بریم نزدیک اطراف خودمون ومن هم ناهارشو درست کنم.  و زودی برگردیم بریم فرودگاه پیشواز آقاجون اینا روز۱۳بدر به همه خوش گذشت.  امیرحسین وامیرعباس پسرای گلم شما برای خودتون دوست پیدا کرده بودید و بازی میکردید. ...
13 فروردين 1396

مسافرتهای عید۹۶

امیرحسین جان وامیرعباس جان عشقای مامان ۶فروردین رفتیم فرودگاه آقاجون مامان جون وعمه جون رو بدرقه کردیم رفتن کربلا ماهم فرداش با خاله اینا  و آقاجون اینا رفتیم شهرستان ۳روز موندیم اونجا ۱روز هم موندیم شهرستان سمت فامیلای بابا جون تواین چندروز شما خیییلی بازی کردید یکسره تو حیاط بودید و بازی میکردید اونجا روزا هواش خنک بود ولی شباش سررررد بود. امیرحسین مامانی تو شب اول غریبی میکردی نمیخوابیدی آخرش منو بابایی با ماشین بردبمت بیرون گشتیم و تو ماشین خوابت برد و برگشتیم خونه من هم سرماخورده بودم یکم حوصله نداشتم بدنم درد میکرد ولی تا فردای اون روز حالم خوب شد بهتر شده بودم. خونه همه فامیلای من رفتیم و خییییلی خوش گذشت. ...
11 فروردين 1396

عید۱۳۹۶

پسرای گلللللم عیدتون مباآآآارڪ همه کارها ب اتمام رسیدوبعداز اینهمه کآآآارو بدوبدو وخریدا سال۹۵ب پایان رسید. راستی بابا پریشب ماشین خرید شما چقققد ذوق میکردید   صبح رفتیم خونه آقاجون که موقع سال تحویل کنارهم باشیم عموجون ایناهم بودن ۳۰اسفندساعت۱۳:۵۸سال تحویل شد شما چ ذوقی میکردید لباسی که منو بابا براتون خریده بودیم رو پوشیده بودید چققققد نآآآازشده بودید از فردادیدوبازدیدهای سال نو شروع شد خونه همه فامیلا رفتیم و همه فامیلا هم خونه ما اومدن شما که خوشبحالتون شده بود کلی آجیل  و شکلات میخوردید منم استرس داشتم که نپره گلوتون. راستی آقاجون و مامان جون و عمه ۶فروردین میرن کربلا ...
4 فروردين 1396

پایان سال۹۵

پسرای گلم سلام دیشب آخرین چهارشنبه سال بود ب رسم همیشگی همه آتیش روشن کرده بودن ماو عمو جون اینا هم خونه آقاجون شام دعوت بودیم یعنی هرسال خونه آقاجون ایناییم من قبلش استرس داشتم که نکنه از آتیش یا صدای ترقه و... بترسید. ولی نههههه کلا برعکس بوده خیلی ذوق میکردید ولی با تعجب همه جارو نگاه میکردید هممون از رو آتیش پریدیم و ۱ساعتی بیرون بودیم. شب خوبی بود وخداروشکر بدون خطر گذشت.پ 
25 اسفند 1395

تولد۲سالگی امیرحسین و امیر عباس

عشقای مامان سلام دیروز۲۰اسفند۹۵تولد۲سالگیتون بود چققققدر زود گذشت ماشااله قد کشیدید و بزرگ شدید فداتون بشم پسرای گلم. چندروز پیش رفتم کیک سفارش دادم کیکتونو کارتونی انتخاب کردم شکل شیربود دیروز ظهر وقتی شما خوابیدید من خونه رو با بادکنک و وسایل تژیینی خونه رو تزیین کردم شب قرار نبود کسی بیاد یعنی هییییچ کسی رو دعوت نکرده بودیم  فقط ب آقاجون اینا گفتیم بیان. عزیز خونه نبود رفته بود بیمارستان همراه مادربزرگ بابا بمونه. بعدش خاله جون و دایی جون اینا اومدن واس من هم عیدی آورده بودن. شب خوبی بود یه تولد ساده گرفتیم آقاجون هم کیک وکادو خریده بود و خاله جون و دایی جون هم دستشون درد نکنه.   نفسهای مامان تولدتون مبارک ...
21 اسفند 1395

خونه تکونی

پسرای گلم سلام الان که دارم این پست رو مینویسم ساعت۲و۵دقیقه اس و شما وباباجون خوابیدید. کار خونه تکونی من تموم شده یه کمیش مونده که جزیی هستن. ۲هفته پیش آشپزخونه رو بهم ریختم که همه چی رو بشورم شما ک خوشبحالتون بود تواین شلوغی وبهم ریختگی ولی چون نمیتونستم کارامو خوب انجام بدم وازاونجایی ک شما گل پسرام شیطنتهای زیادی دارید کارامو میذاشتم موقعی ک ظهرا میخوابیدید انجام میدادم. بعدکه کار آشپزخونه تموم شد سرهفته جمعه ک باباجون خونه بود کمک کرد اتاق شما رو با اتاق خودمون جابجا کنیم. امیرحسین وامیرعباس عزیزای من شما کلی ذوق میکردید. از صبح ساعت۸کارما طول کشید تا۶غروب. دست باباجون درد نکنه کلی کمک کرد. موند تمیز کردن پذیرایی ک او...
9 اسفند 1395