براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

شیطنت های امیر حسین و امیر عباس

امیر حسین و امیر عباس بزرگ وشلوغ شدید جوری که اصلا وقت نمیکنم بیام اینجا و از ادا اطاواراتتون بنویسم. الان بعضی چیزهارو یاد گرفتید و میدونید مثلا وقتی بابایی از سرکار میاد خونه میپرید بغلش و بهش در رو نشون میدید که ببرتتون بیرون وقتی  میرید بغل بابامنو نگاه میکنیدو بای بای میکنید و کلی کارای دیگه ... خوب راه میرید و وقتی دنبالتون میکنم قدم هاتو نو تند تر برمیدارید و میدوید هیچ چیزی اجازه موندن در کمد رو نداره و همه چی باید کف اتاق باشه ماشیناتون توپاتون و جغجغه هاتون و... غذا روهم خدا رو شکر خوب میخورید  
20 تير 1395

کوتاه کردن موهای امیر حسین و امیر عباس

الان شما۱۴ ماهتونه...    ۹۵/۲/۲۱تولدامام حسین(ع)بود  و فرداش هم تولد حضرت ابوالفضل(ع) بود   شبش من کیک و ژله درست کردم چون تولد اسم شما بود...   امیر حسین و امیر عباس بابا اون شبی شما روبردآرایشگاه تا موهاتونو کچل کنیم .   چون موهاتون بلند و پر شده  بودو هوا گرم شده بود اذیت میشدید.   اتی موهاتو آقاهه کچل میکرد...   وامیر عباس تو آروم بودی و اینور اونور رو نگاه میکردی...   بعد اینکه اومدید خونه  و من دیدمتون کلی چهرتون  عوض شده بود و کچلی بهتون می اومد شما به  هم دیگه باتعجب نگاه میکردید دستتونو به سر هم دی گه میکشیدید... ...
26 ارديبهشت 1395

مشهد

پسرای گلم امیر حسین و امیر عباس الان تو۱۳ماه هستید ب دعوت عمو وخاله با آقاجون و مامانجون میخوایم بریم مشهد و شما دوتا گل پسرا اولین بارتونه که میرید مشهد با قطار رفتیم من هم اولین بارم بود قطار سوار میشدم و چقد راحت بود و شماهم اذیت نشدید ی سفر۵روزه بود که رفتیم  بابایی ب من خیلی کمک کرد و شمارو بغلش نگه میداشت  و بازیتون میداد راستی عزیزای دلم شما الان دیگه تاتی تاتی راه میرید.  ...
31 فروردين 1395

روز مادر

  امروز هم روز زنه وهم روز مادر .من برای دومین باره که  که دارم درچنین روزی مادری روتجربه میکنم.خدایا شکرت که بهم توفیق اینو دادی که تموم لحظات قشنگ زندگی رو درک کنم.   و مطمعنم بابایی هم در روز پدر همچین حس پدرانه را خواهد داشت...
11 فروردين 1395

سال تحویل۱۳۹۵

امروز ساعت۸صبح سال تحویل میشه امیر حسین و امیر عباس به تازگی یاد گرفتید که از مبل و میز کمک میگیرید رو وایمیستید و کلمه های    هَم بِده    اِده  جیس  ماما   اَده   آده رو میگید سال تحویل رفتیم خونه آقاجون و عموم و زن عمو هم بودن سال که تحویل شد رفتیم خونه فامیلآ عید دیدنی و خونه ماهم اومدن  خیلی خوش گذشت ولی چون هوا بارونی بود نتونستیم مسافرت بریم  ۲روز قبل ۱۳بدر که هوا خوب بود رو منو بابایی و شما گل پسرا۴نفری رفتیم شهرستان و ۲شب موندیم و برگشتیم تو راه کلی خوش گذشت و اما۱۳بدر هوا بارونی بود نتونستیم بریم بیرون و رفتیم خونه آقاحون عمه اینا هم اونجا بودن بعداز ظهرش که هوا یکم بهتر شد...
1 فروردين 1395

تولد۱سالگی امیرحسین و امیر عباس

بَه چه شب قشنگیه دلم چه تاب تاب میزنه توی خونمون مهمونیه جشن تولد منه        مبارکه مبارک تولدت مبارک   مبارکه مبارک تولدت مبارک        دوستای خوب من باهم میان یا تک تک روی منو میبوسنو بهم میگن مبارک       مبارکه مبارک تولدت مبارک مبارکه مبارک تولدت مبارک       هدیه میارن واس من قشنگه هدیه هاشون راضی به زحمت نبودم درد نکنه دستاشون       بابام میاد برای من کیک تولدمیاره مامان خیلی خوب من شمعهارو رو کیک میزاره        ⇧⇧⇧این ترانه تولدتون بود⇧⇧⇧       امیر حسین جان و...
20 اسفند 1394

عکس آتلیه

امیر حسین و امیر عباس جان  امروز منو بابایی رفتیم عکاسی تا.ازتون عکس آتلیه ای بگیریم واس تولد۱سالگیتون  چقد منو بابایی پشت دوربین اَدا اطوار درآوردیم تا شما بخندید وتا عکاسه ازتون عکس بگیره نذاریم که وسایلهارو بهم بزنید و ازجاتون تکون بخورید دوست داشتم کفشاتونو میپوشوندم ولی امرحسین تو از کفش میترسیدی و نمیذاشتی بپوشونم  و منم دیگه نپوشوندم خلاصه ۲ساعت طول کشید تا عکس بگیریم... ومنو بابایی ۳تا عکس خوشگل ازبین عکسهای گرفته شده انتخاب کردیم... قرار شد تا روز تولدتون عکسها اماده بشه و یکی از اون عکسهارو برای تزیین روی کیکتون انتخاب کردم.  ...
15 اسفند 1394

۱۰ماهگی امیر حسین و امیر عباس

امیر حسین و امیر عباس پسرای خوشگلم امروز۱۰ماهه شدید   تو این چند ماه گذشته اتفاقای خوبی افتاد بابایی مارو گردش میبرد بیرون .   (پارسال ماه محرم شما تو شکمم بودید ۴ماهه بودید)   ماه محرم امسال شما ۷ماهه بودید من شمارو میخوابوندم تو کالسکه و میبردم هیت  منو بابایی تصمیم گرفتیم  که باهم ببریمتون واس مراسم شیرخوارگان حسینی مصلا ی تهران   شب قبلش رفتیم خونه عمو که صبحش بابایی منو شما و زن عمو رو ببره مصلا که رفتیم چون هوا گرم بود و لباس سقا پوشیده بودید یکم گرمتون شده بود  اونجا من همش به فکر ۶ماهه امام حسین(ع)بودم که چقد اذیت شد و چقدر تشنگی کشید   همه ما مادرایی که اونجا بودیم بچه هامو...
20 دی 1394

شب یلدا...

پاییز ثانیه ثانیه می گذرد یادت نرود اینجا کسی هست که به اندازه برگ های رقصان پاییز برایت آروزی خوب دارد عمرت یلدایی دلت دریایی و روزگارت بهاری   امیر حسین جان وامیرعباس جان امشب اولین شب یلدای شماس پارسال این موقع ۶ماهه شما رو باردار بودم الان ۹ماهتونه و نیشینید. هرسال شب یلدا خونه عزیز ایناییم و ساعت ۱۰ میریم خونه مامانجون اینا. برای اولین بار بهتون آب هندوانه دادم خوردید چقدم خوشتون میاد.
30 آذر 1394