براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

خنده های شیرین...

پسرای گلم منو بابایی عاشق خنده هاتونیم♥♥♥♥ بقول بابایی امیرحسین باید بخنده امیر عباس باید بخنده قوربون خنده هاتوووونツ ...
18 آبان 1394

۶ماهگی امیرحسین و امیر عباس

امیر حسین عزیزم و امیر عباس عزیزم شماالان ۶ماهتون شده و یاد گرفتید که با رورورکتون تو خونه راه برید تو این چند ماه گذشته خیلی بهمون خوش گذشت ۴ماهتون که بود بابایی تصمیم گرفت تو تعطیلات نیمه شعبان با آقاجون اینا بریم شهرستان وقتی رفتیم شما خیلی خوشحال بودید و ذوق میکردیداونجاهواش خنک بود و شماهم عاشق هوای خنک هستید کلی حال کردید واصلا مارو اذیت نکردید ۳روزی موندیم و برگشتیم خونه وبعد واکسن۴ماهگیتونو زدید و واکسن ۶ماهگیتونوهم امروز زدید... ایشااله که همیشه سالم و سلامت باشید مامان جون تا۴ماهگیتون شبا خونه ما میموند و به من کمک میکرد که نصفه شبا بتونم بیدار بشم و به شما شیر بدم یکم...
20 شهريور 1394

۲ماهگی امیر حسین و امیرعباس

بعداز تعطیلات عید منو شما دوتا گل پسرای خوشگلم رفتیم خونه مامانجون ۱۰روز موندیم.   شماا واکسن ۲ماهگیتونوزدید اولش کمی گریه کردید و بعد آروم شدید .   خونه مامانجون خیلی خوش گذشت و مامانجون خیلی واس ما زحمت کشید امیر حسین پسر گلم تو یکم نسبت به داداشامیر عباس ریزتر بودی تواین چند روز ی که خونه مامانجون بودیم  بهم کمک کرد تا بتونم خوب بهتون شیر بدم و تو تپل مپل شدی.   بابایی هم دلش واسمون تنگ میشد شبا ب دیدنمون می اومد خونه مامانجون..    یواش یواش شیرین کاریاتون شروع میشد وقتی روی زمین بودید و بازی دلتون میخواست اینور اونور رو نگاه میکردید و دست وپا میزدید انگار که دارید دوچرخه سواری میکنید . &nbs...
20 ارديبهشت 1394

۴۰روزگی امیرحسین وامیر عباس

امروز۴۰روزتونه الان آروم خوابیدید و روبروم هستید بعضی وقتا لبخندنمکی میزنید و نمیدونم واسه چیه... وقتی بغلم شیر میخورید و اون دستای کوچولوتونومشت میکنید.وتا باهاتون حرف میزنم ی جور خاصی نگاهم میکنید قوربون اون نگاهتونم...  ...
30 فروردين 1394

سیزده بدر

منو بابایی و شما دوتا گل پسرا عید رو خونه بودیم و کلی مهمون داشتیم همه ب دیدنمون اومدن و عیدی و کادوهای خوشگلی آوردن واستون  با شما دوتا خیلی خوش گذشت البته شبا مامانجون پیشمون بود ب من کمک میکرد تا بتونم خوب به شما برسم. امروز سیزده بدره ۲تا آقاجون اینا بخاطر ما هیچ جا نرفتن تصمیم گرفتن همشون بیان خونه ما تا همگی باهم دورهم باشیم آقاجون و مامانجون آقاجون و عزیز و عمه  عمه و عمو و پسر عمه  خیلی خوش گذشت
13 فروردين 1394

تحویل سال۱۳۹۴

امروز۱۰روزتون شده  و شب ساعت۲و۸ دقیقه سال تحویل میشه اولین سال جدید۴نفرمونه عزیزو آقاجون و عمه و عمو و زن عمو خونه ماهستن اومدن پیشمون که موقع سال تحویل کنار هم باشیم... سال تحویل شد شما بیدارید.  
1 فروردين 1394

حس مادرانه بعداز تولد امیر حسین ♥امیر عباس

مادر که میشوی مهربانترمیشوی مادرکه میشوی دل نازکتر میشوی وقتی کودکت برای چیزی گریه میکند و تو اون لحظه میخواهی دنیا نباشدمادرکه میشوی بیخیالتر میشوی بگذار کودکت شلوغ کاریهای خودش رو بکند وخوش باشد خنده هایش را عشق است مادرکه میشوی پیرتر میشوی حتی اگه۲۳سالت باشد وقتی کودکت دوتا از رنگهای بازی فکریشو اتفاقی درست جا میزند وتو فکر میکنی مادر زکریا رازی هستی مادرکه باشی مدام دلت میلرزد که یک موقع کودکت زمین نخورد و با صدای گریه اش نیمه جان میشوی مادرکه میشوی دست پختت بهترمیشود و گاهی غذا نمیخوری دستهاو شانه هایت دردمیگیرد قوی تر میشوی تکیه گاه میشوی وقتی مادر میشوی جدا از همه کارهای دنیا آدم دیگری میشوی شبها تا صبح بیداری ولی روزها خسته نیستی انگ...
22 اسفند 1393

اولین خبر

اولین کسی که فهمید شما بدنیا اومدید بعداز باباجون  خاله جون بود که زنگ زده بود بابا و بابا هم خبر تولد شمارو داد. پسرای گلم بعد از چند روزی رفتیم خونه و آقاجون برای شما قربونی کشت و همه از دیدن شما خوشحال شدن و بغلتون میکردن.... امیرحسین و امیر عباس خوش اومدید...
20 اسفند 1393

تولد

* نمیدونم دلم برا بارداری تنگ میشه یا نه !   وهمینطور برای زایمان!!   اوایل بارداری چقد حس خوبی بود   چ ارتباط قشنگی با نی نی  های تو وجودم پیدا کردم   چ زود حرکتشونو حس کردم و چ لحظه هایی رو باهاتون گذروندم....   خلاصه کلی تو این دوران خوش گذشت....       از اونجایی که قرار بود شما۲۴فروردین ۱۳۹۴بدنیابیایید و حال من ناگهانی بد شد دل درد گرفتم و فشارم رفت بالا   عزیزای من شما زودتر بدنیا اومدید  ۳۵ هفته تون بود که۲۰اسفند۱۳۹۳بدنیا اومدید   امیرحسین جان پسر گلم تو ساعت۱۵:۲۰ بدنیا اومدی  قد۳۵  وزن۲کیلو   امیرعباس جان پسر گلم تو ساعت ...
20 اسفند 1393